غزل ( آمدم جانم به قربانت ولی دیر آمدم):
آمدم جانم به قربانت ولی دیر آمدم
آنقدرچرخیده تا از زندگی سیر آمدم
سوختم درکوره ی صبرت چو شمعی جانگداز
داده ام پایت جوانی با دلی پیر آمدم
گرچه دادم من جوانی دست عشق سرکشی
حالیا امروز من با پای تدبیر امدم
توبه کردم تا نبازم دل به هر دیوانه ای
در پی ت نامهربان با قفل وزنجیر آمدم
شهریارت نیستم ریزم به پایت صد غزل
بی تغزل بر درت با اشگ شبگیر آمدم
گرچه دیر افتاده اما عشق پیری بی ریاست
بیدل ومجنون حضورت عاشقی پیر آمدم
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: غزلیات