غزل(این ملت بیچاره چنین تحت فشاراست):
این ملت بیچاره چنین تحت فشاراست
ازدست دلاراست و دلاراست ودلارست
گفتم به حسن از چه سبب یکه سوارست
گفتا که همو ترس منست پا به فرارست
گفتم عجبا شیخ که وضع تیره وتارست
گفتا که دمی صبر بکن وقت نهارست
دیدم سر خوان ریخته اغذیه فراوان
از مال همین مردم بیچاره و نالان
بودند وزیران و وکیلان سر این خوان
با قهقه بنشسته بدان کاخ لواسان
در مجلس پر رونق این شیخ و امیران
پرسیدم از احوال همین قوم پریشان
لبخند زدند بر من و افکار پریشم
صد زخم زدند بر جگر سوخته وریشم
گفتم که ریالست چرا اینهمه ارزان
کشور شده از دست شما فانی و ویران
گفتا که خرابی وطن از غم جهلست
در جهل چو مائی به صدارت همه سهلست
گفتم که فریفتی به هزار وعده تو ما را
گفتا عجبی نیست ازاین مفتی و ملا
دادید وطن بهر چه بر دست چو مائی
کی دیده در این قوم شما لطف وصفائی
گفتم که فریب تو و دستار تو خوردیم
این ملک عجم را به شما مفت سپردیم
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: غزلیات