غزل ( کجا می دوانیم ):
دنبال خود فتاده کجا می کشانیم
جان بر لبم رسیده چرا می دوانیم
ایوب اگر شود شکند صبر او دگر
از بس که غم به دامن دل می تکانیم
هرچند واقفم به وفایت که در تو نیست
ای بی وفا بگو ز غمت کی رهانیم
گاهی به اشتیاق وگهی با فراق خویش
سوزی چو شمع مرا و به آخر رسانیم
از بس دویده ام همه جا پا به پای تو
چون سوزنی نحیفم و من استخوانیم
یکدم نشد که جلوه کنی در برابرم
در این غروب عمر من و نیمه جانیم
سوختم تمام بود و نبودم به پای تو
شاید که لحظه ای به کنارت به خوانیم
در انتهای عمر که رفتست به هجر تو
باری بیا به بین من و این جان فشانیم
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: غزلیات