غزل (دست دل دادم ):

‍ دست دل دادم عجب من عقل دوراندیش را
در بلا افکنده ام باری چسان من خویش را

 

هرکه دام عشق افتد دین و دل بازد چو من
من خریدم بهر خود سرمایه ی تشویش را

 

ره به کوی عشق بردی شکوه از سوزش مزن
همچو شمع آتش بزن بود و نبود خویش را

 

عشق راهیست پرخطر گردل ببندی یک نظر
دورباید افکنی اندر دلت تشویش را

 

همچوحلاجی بباید بوسه بنوازی به دار
در جنون باید بر اندازی دل درویش را

 

در مسیر عاشقی هرکس زند یکدم قدم
وآن تحمل بایدش هرگونه ریش ونیش را

 

عقل را راهی نباشد در سرای عاشقی
تا بکار اندازد او سود و زیان خویش را



برچسب‌ها: غزلیات
[ چهار شنبه 28 آبان 1399 ] [ 13:38 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (مرا آتش زدی زیبا شمایل):

بدآن چشمان مستت بسته ام دل
مرا آتش زدی زیبا شمایل

 

حجاب انداخته ای اندر لب و رخ
نقاب از رخ بیفکن ماه کامل

 


خطا باشد گلی مستور گردد
نزیبد گل کند با تو تقابل

 

نظر بر دیده ی خوبان خطانیست
اگر چه رفته از من این تغافل

 

بکن رحمی به حال دل خدا را
عجب نبود کنی ما را تحمل

 

پریشان می کنی دلرا به صد ناز
که ترسم دل بمیرد زین تساهل



برچسب‌ها: غزلیات
[ چهار شنبه 28 آبان 1399 ] [ 13:37 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل ( بارخ زیبای خودفتنه به پاکرده ای):

‍ بارخ زیبای خودفتنه به پاکرده ای
زلف سیاهت عجب دام بلاکرده ای
بادل مجروح من دشمنیت سال هاست
کس نکنداینچنین انچه بماکرده ای
قامت چون سرومن خم شده همچون هلال
ظلم چنین مرحبابردل وماکردهای
چشم سیاهت مهاقاتل صدچون منی است
بادوسیه چشم خودبین که چهاکرده ای
قابل مقیاس نیست ظلم توباعاشقان
کس نکندداوری بسکه جفاکرده ای
حلقه ی هرزلف توخون یکی ریخته است
جمع کن این لشگرت بین که چهاکرده ای
دانه ودامت زچیست اینهمه دلداده را
گرنظری روکنی صیدهمه راکرده ای
دردوغم وعشق راروزازل دردلم
ساخته اجین بادلم کوتوچراکرده ای
تاب تحمل بده تابکشم جورتو
مرکزغم خانه ات این دل ماکرده ای



برچسب‌ها: غزلیات
[ چهار شنبه 28 آبان 1399 ] [ 13:36 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (برای تو برای تو):

نه یک غزل که صد غزل سروده ام برای تو
فتاده ام هزار چشم غزال من به پای تو

 

گناه من گناه دل گناه دیده ی من است
تمام حس وعشق من سرشته با نوای تو

 

به دفترم نگاه کن به سطر سطر شعر من
به لابلای واژه ها نشان رد پای تو

 

جنون ناعلاح من رها نمی کند مرا
به هر دری که رفته ام علاج من شفای تو

 

قسم به مهربانیت که بهترین نشانه است
به نکته نکته شعر من ترنم صفای تو

 

پیاده شو غزال من که پا به پا قدم زنیم
از ابتدا بیان کنم به انتها جفای تو

 

چه بی حساب و بی کتاب تو رهزن دلم شدی
به جرم عشق ورزیم خریده ام بلای تو

 

نگو که ساده بوده ام و بی اراده بوده ام
شبیه من هزارها فتاده مبتلای تو

 

نگه نکرده می رود عنان من ز اختیار
قیامتی به پا کند رها شود نمای تو

 

لبالب است کاسه ام ز صبر و انتظار تو
شبی نبوده تا سحر نسوزم از برای تو

 

ستاره گان آسمان گواه روشن منند
که تا سحر نخفته ام برای تو برای تو

 



برچسب‌ها: غزلیات
[ چهار شنبه 28 آبان 1399 ] [ 13:34 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (منم و درد و غم و این دل):

منم و درد و غم و این دل غمگین خودم
همه شب همدم من هست دل خونین خودم

 

و کسی نیست در این مخمصه دادم برسد
و خودم آمده ام بر سر بالین خودم

 

گرچه بی مهری تو برده ز دل صبر وشکیب
نالم از بخت بد و طالع پروین خودم

 

ز ازل با من و دل کس ندهد دست وفا
بدهد دست رفاقت غم دیرین خودم

 

به کجا شکوه برم در همه جا مدعیست
مگر آن دل بکنم همدم و آئین خودم



برچسب‌ها: غزلیات
[ چهار شنبه 28 آبان 1399 ] [ 13:33 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (مادرم بغض صبوری به دلش ریخته بود):

مادرم بغض صبوری به دلش ریخته بود
گر چه لبخند ملیحی به لب آویخته بود

 

یک بغل عاطفه در پای دو چشمش بر من
همچو یک آینه بر روی خود آمیخته بود

 

شور عشقی چو مسیحا به دل مرده ی ما
او در این خانه چو خورشید بر انکیخته بود



برچسب‌ها: غزلیات
[ چهار شنبه 28 آبان 1399 ] [ 13:32 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (مادرم بغض صبوری به دلش ریخته بود):

مادرم بغض صبوری به دلش ریخته بود
گر چه لبخند ملیحی به لب آویخته بود

 

یک بغل عاطفه در پای دو چشمش بر من
همچو یک آینه بر روی خود آمیخته بود

 

شور عشقی چو مسیحا به دل مرده ی ما
او در این خانه چو خورشید بر انکیخته بود



برچسب‌ها: غزلیات
[ چهار شنبه 28 آبان 1399 ] [ 13:32 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (روز زن شد):

روز زن شد باز زن ها دلربائی می کنند
بهر این مردان ساده خود نمایی می کنند

 

عشوه می ریزندچو طاوسی به صد نقش ونگار
تا ربایند دل از این دیوانگان بی اختیار

 

تا به بازارش کشانده جیب او خالی کنند
مفلسش بنموده با لبخند ماس مالی کنند

 

باز فردا صد بهانه می تراشند از خیال
خون او بر شیشه بر قلبش نهاده صد ملال

 

تا برای روز عید او را کشانده در خرید
صد هزاران وعده در ره می دهد اورا نوید

 

تا فریبد با قر و فر آن دو جو عقلش ز سر
تا کند آواره اندر کوی و برزن دربدر

 

تا ربود از جیب او اموال و بی چیزش نمود
فاتحه بر مرگ او و جیب بی پولش سرود

 

مرد نالان با غمی جانگاه و بغضی سینه سوز
در خیابان پرسه می زد با دلی اندر تموز

 

ناگهان در این هیاهوی پر از دلواپسی
خنده زد پیری خردمند از قفای او بسی

 

ای که بنمودی عیالی در حیاتت انتخاب
هستی خود را چنین پیچیده ای در پیچ وتاب



برچسب‌ها: غزلیات
[ چهار شنبه 28 آبان 1399 ] [ 13:31 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل(قیمت بوسه):

نازنین قیمت هر بوسه به لب های تو چند
تو شبیه عسلی شهد تر از شیره ی قند

 

گر چه امروز به لب بوسه زدن ممنوع است
داده بهداشت چنین بر همگان نامه و پند

 

روز عید است بیا ناز مکن غمزه مریز
لب بنه بر لب این عاشق دیوانه پسند

 

گر چه در شهر شما هم به غلط جار زدند
بر لب و دیده بزن بند نیفتی به کمند

 

گوئیا مرده در این وادی ظلمت زده عشق
عاشقی نیست دگر تا تو در آریش به بند

 

جز من و دیده و این دل به خدا نیست کسی
تا به پرسد ز کسی قیمت یک بوسه به چند

 



برچسب‌ها: غزلیات
[ چهار شنبه 28 آبان 1399 ] [ 13:29 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (ای یوسف مصری):

ای یوسف مصری ز غمت من نگرانم
انصاف بده در غمت اینگونه بمانم

 

صد بار دریدم ز قفا پیرهنت را
یک بار نگفتی که منم دلنگرانم

 

بد نام شدم بسکه دویدم سر هر گو
شاید که نگاهی به دو چشمت بتوانم

 

هر چند تو بیرحم تر از یوسف مصری
اما من دیوانه زلیخای جهانم

 

گرعشق کشد دیده ودل پای جنونم
ترسم که من از درد جنون جامه درآنم

 

در گوش من هرگز نرود پند و نصیحت
در دایره ی عشق چو لیلی زمانم

 

مغرور نباش از همه کس دل تو ببردی
روزی به جنون میرسی آخر تو چنانم

 

ای آدم از این مرحله بگذر که من اینجا
حوای تو در قصه ی این عشق بمانم



برچسب‌ها: غزلیات
[ چهار شنبه 28 آبان 1399 ] [ 13:29 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]
صفحه قبل 1 ... 29 30 31 32 33 ... 40 صفحه بعد
  • رنکینگ
  • قالب وبلاگ