غزل (جدال صاحبان قدرت بر سر چپاول ثروت کشور):

پدیده ی شوم ثروت اندوزی و زمین خواری وکوه خواری واختلاس صاحبان قدرت و جدال بر سر
غارت منابع ملی واجتماعی نه تنها امری رایج و
بدون قبح برای دولتمردان گردیده بلکه یک اصل
انتزاعی برای حاکمیت شده وهر روز شاهد افتتاح
پرونده های متعددی از اختلاس گری دولتمردان
حاکمیت وآقازاده ها واقوام آنان در قوه ی قضائیه مفتوح و مورد بررسی قرار میگیرد و
حصول نتیجه آن اگرچه برای افکار عمومی محرز
ومبرهن نیست ولی بیانگر آن است که سیستمی
پیچیده از فساد پیرامون حاکمیت را فرا گرفته
وهر روز هم دامنه ی چنین فسادهای سیستماتیک
گسترده تر وضخیم تر میگردد



برچسب‌ها: غزلیات

[ یک شنبه 2 آذر 1399 ] [ 16:55 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

تک بیت (بلدی ناز بکن ):

بلدی ناز بکن 
ناز بکن
فتنه سر
آغاز بکن

 

******

 

برخ و هر
مژه ات
غمزه
بزن
ساز بکن



برچسب‌ها: تک بیت
[ یک شنبه 2 آذر 1399 ] [ 16:50 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (داری تباهم می کنی):

 داری تباهم می کنی چون شمع آبم می کنی
وقتی نگاهم می کنی هری خرابم می کنی

 

با خنده های ناز خود با آن لب طناز خود
گه می کشی بر سوی خود گاهی جوابم می کنی

 

حوای اغواگر شدی زیبای جادوگر شدی
یکدم مرا دل می بری یکدم عتابم می کنی

 

باری نمیدانم که ای ؟دوستی ویا دشمن چه ای ؟
هر لحظه با یک سیره ای داری عذابم می کنی

 

گاهی نوازش میکنی چون دوست سازش میکنی
گهگاه مرا بیگانه ای لاغیر حسابم می کنی

 

من میشوم مدهوش تو چون کودکی آغوش تو
وقتی دمی شیرین من با عشق خطابم می کنی

 

یک لب بدهکارمنی دیوانه تو یار منی
باری چرا چون دشمنی در پیچ و تابم می کنی

 

در تار و پودم رسته ای بر جان ودل پیوسته ای

 

باز از چه رو ای نازنین در اضطرابم می کنی



برچسب‌ها: غزلیات
[ چهار شنبه 28 آبان 1399 ] [ 13:49 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (لیلی دلداده توئی عاشق دیوانه منم):

 من نه چنانم که تویی تو نه چنانی که منم
لیلی دلداده توئی عاشق دیوانه منم

 

همچو دلی در بدنم عشق تو در جان وتنم
دل به تو دلداده منم روزوشب اینست سخنم

 

صاحب این خانه توئی دلبر دیوانه توئی
دل بنهی گر به برم پای تو افتاده منم

 

سوز منم ساز توئی دلبر طناز توئی
روح توئی ناز توئی ساقی میخانه منم

 

شمع شب افروز توئی سوز توئی سوز توئی
ساقی میخانه منم عاشق دیوانه منم

 



برچسب‌ها: غزلیات
[ چهار شنبه 28 آبان 1399 ] [ 13:48 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل ( شب است و غم دل است):

شب است و غم دل است ومن نشسته آه میکشم
عجب غمی به انتظار چون تو ماه میکشم

 

اگر چه دل شکسته ام به سوگ غم نشسته ام
ولی خوشم که درد و غم دو تا به راه میکشم

 

چو کودکان خردسال نشسته منتظر به بین
چگونه از برای تو شبانه آه میکشم

 

نه من نه دل که دیده هم یه ریز مویه میکند
ببین چسان سه طفل را به قتلگاه میکشم

 

چه دردها به هجر تو چه ناله ها به قهرتو
چه رنجها به ناز تو ازاین سپاه میکشم

 

کجا روم که هر کجا نشان رد وپای توست
نمانده ره به پیش من نگه به راه میکشم

 

دلم پراز گلایه است ز دست تو به ناله است
من این دو زخم کهنه را به یک نگاه میکشم

 

اگر شوی تو عاشقم شبیه من شقایقم
قبول نمی کنی فغان به اشتباه می کشم

 

تو یوسفم شوی اگر که کافرم کنم دگر
نه شکوه ای نه ناله ای تو را نه آه میکشم



برچسب‌ها: غزلیات
[ چهار شنبه 28 آبان 1399 ] [ 13:46 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (فصل عاشقی):

─═┅✫✰❣️✰✫┅═─
خوش آمدے بہ قلب من ، خیال پاشدن مڪن
بمان ڪہ تازه آمدے ، فڪر جدا شدن مکن

هزار بار ڪَفتہ‌ام ، پر از ڪَلایہ است دلم
اڪَر چہ دیر آمدے ، فڪر رها شدن مکن

بار مضاف غم مزن بر ڪمـر دو لاے من
این همہ درد و انتظار ، بار دلِ دو لا مڪن

غریبہ وار و بد قلق ، چو بچہ ها شدے غزال
در این خرابہ دل بمان ، خراب تر مرا مڪن

رسیده اے وخستہ ای بخواب در ڪنار دل
بہ بوسہ ها نوازمت ، مثل غریبہ ها مڪن

ببین تو هاے هاے دل ، شبانہ واے واے دل
جهنم است خانہ‌ ام ، جهنمے بہ پا مڪن

اڪَرچہ من مقصرم ، اسیر دست این دلم
قسم بہ عشق و عاشقی دوباره ترڪ ما مڪن



برچسب‌ها: غزلیات
[ چهار شنبه 28 آبان 1399 ] [ 13:45 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (در نهاد هربشر):

در نهاد هربشر بنهفته گرگی حیله گر
زین سبب افتاده انداینسان بجان یکدگر

 

گرک آز آدمی یک گرگ خونخواری جداست
از سویدای عمل باید شناسی او کجاست

 

گشتن این گرگ خونخوارگرچه دشوارست وسخت
باسلاح عقل باید بر جدال او برفت

 

ورنه بی تدبیر مغلوبش شوی اندر ستیز
بی تعقل درمصافش خون خودهرگزمریز

 

اندرون خود بیارا بر محبت چون گلی
تا شوی محبوب دل در نزد هر صاحبدلی

 

بی تکلف خویش را تطهیر کن از کینه ها
تا تجلی یابی از انوار حق نزد خدا

 

دل به حق بسپار حق تنهاسلاح زندگیست
با حقیقت می توان بی گرگ آز خود بزیست

 

گرگ او جهل است وباری در سروپندار اوست
لاجرم او باچنین گرگی درونش روبروست

 

فطرت هرکس هویدا می شود در صورتش
از برون او بیابی ره درون سیرتش

 



برچسب‌ها: غزلیات
[ چهار شنبه 28 آبان 1399 ] [ 13:44 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل ( نشسته روی قایقی):

‍ نشسته روی قایقی برای جستجوی تو
رسیده ام به پای خط ندیده دیده روی تو

 

ازاین حضورموج ها رسیده ام به انتها
دراین غروب غمزده چه میدوم بسوی تو

 

مرا ببر از این حصار از این حصار غمگسار
شکسته غم سبوی من قسم به حسن وموی تو

 

بیابیا که خسته ام به مرگ خود نشسته ام
دراین دمی که می روم نمیرد آرزوی تو

 

به گل نشسته قایقم بیا تو ای شقایقم
به دشت و باغ می وزد ترنمی ز بوی تو

 



برچسب‌ها: غزلیات
[ چهار شنبه 28 آبان 1399 ] [ 13:43 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (دویدم تا که ببریدم):

نه کامی از جهان چیدم نه مهری از فلک دیدم
چو باد بی سرانجامی دویدم تا که ببریدم

 

فزودم بر دل ودیده فراوان درد پیچیده
چو سوسن دور خود عمری هزاران تار پیچیدم

 

به هرسودیده پیوستم به ناکامی از او رستم
شبیه شاپرک یک عمر من بیهوده رقصیدم

 

به کام دل فلک هرگز نزد بر کام من دوری
به هرنقشی که گردیدم به هردوری که چرخیدم

 

به هر در دست کوبیدم کسی نگشاد رویم باز
به هرکس مهرورزیدم از او صدها جفا دیدم

 

گهی ازدرد پیچیدم گهی چون بید لرزیدم
شبی براین سیه بختی ز دل تاصبح خندیدم

 

نگه کردم به آئینه نهادم دیده بر دیده
مصیبت نامه ی خود را من از آئینه فهمیدم

 

سپردم دل به تقدیر و سرودم هرچه باداباد
چوکودک های های از دل بدین تقدیرگریدم

 

نه از کس شگوه میدارم نه ازبختم گله دارم
از این تقدیر بی تدبیر گهی در شعر رنجیدم



برچسب‌ها: غزلیات
[ چهار شنبه 28 آبان 1399 ] [ 13:41 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (بریده طاقت وصبرم):

‍ بریده طاقت وصبرم به سینه زخم نهانی
به دیده اشگ مدامی به خانه اه وفغانی

 

شکسته پای امیدم گسسته بندنویدم
هجوم دردغریبی چوفصل سردخزانی

 

نه درزمانه وفایی نه مهریارونگاری
گرفته غمزده بغضی گلوی مابه جوانی

 

غریب وخانه بدوشم به گنج عزلت ودرد
به شعرچگونه بکویم وبرتوباچه زبانی

 

زبخت خودبه عذابم زدست دل به فغانم
نمانده برمن وچشمم نه نایی و ونه جانی

 

به جستجوی توعمری دویدم وننشستم
به کوی وبرزن هرجانیافتم ازتونشانی

 

جنون خانه مارانیامدی که به بینی
توناله هاوفغانم توگریه های نهانی

 

تمام هستی خودراوشورومستی دلرا
به زیزپای توریزم اگرتولب به تکانی

 

به نازوغمزه گرفتی دلم به خنده توگفتی
به پای دلبرچون من دهی توجان وجوانی

 

اگرچه پای توعمری نشستم ونشکستم
ولی به خنده تلخت شکسته ام توندانی

 

وفای عهدومروت میان عاشق ومعشوق
براینکه دل بربایی نه اینکه جان بستانی

 

 



برچسب‌ها: غزلیات
[ چهار شنبه 28 آبان 1399 ] [ 13:41 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]
صفحه قبل 1 ... 28 29 30 31 32 ... 40 صفحه بعد
  • رنکینگ
  • قالب وبلاگ