غزل (بدلم شور بده تا غزلی تازه بسارم):

بدلم شور بده تا غزلی تازه بسارم
به لبم بوسه بنه تا به لبت بوسه به بازم

سر صبحست چه کشی عربده هی ناز بیائی
من مجنون ز برت دیده و دل را بگدازم

تو به عهدت چه بپائی وبه عهدت چه نپائی
من کافر به سجودت به عبادت به نمازم

به رخت طرفه بریزی وبه صد غمزه بتازی
تو همان بنده نوازی ومن آن شاه نوازم

نه رهایت کنم ای جان نه شکایت ز تو بتوان
بده شوری به شعورم که تغزل به نوازم



برچسب‌ها: غزلیات
[ یک شنبه 2 آذر 1399 ] [ 17:36 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (نه ترک میخورد این بغض پریشان صبورم):

نه ترک میخورد این بغض پریشان صبورم
نه رها می کند این دیده ی رنجیده کورم

همه شب شگوه بریزد به برم دل به بهانه
وکمی شور به پاشد بر دل دیده ی شورم

چه کنم با غم جانسوز درونم و جنونم
ودلازاری این عربده جو یار شرورم

چقدر شعر بگویم ومن از یار به مویم
ببرم عاقبت این زخم دل ودیده بگورم

همه جا شهره شدم در بر هر برزن وگوئی
بسکه لبریز غروری نشدی سنگ صبورم

نه ز تو شگوه توانم نه جسارت به رهانم
عجب انداخته ای وای تو صیاد به تورم



برچسب‌ها: غزلیات
[ یک شنبه 2 آذر 1399 ] [ 17:35 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (رفتی مرا بخون دیده تو تنها گذاشتی):

رفتی مرا بخون دیده تو تنها گذاشتی
بر وعده های دلفریب خودت پا گذاشتی

صد جلوه آمدی برم که بری دل تو از برم
بردی دل از برم نه شکوه واما گذاشتی

آئین دلبری نه اینکه به غارت بری دلی
در کوی دلبری بسا همه را جا گذاشتی

تمکین عقل من اگردل دیوانه کرده بود
کامی پر از خطر به شهرتو لیلا گذاشتی

باید کشم جنون زشهر تو از دل گذر کنم
باری به وعده های دلبریت پا گذاشتی



برچسب‌ها: غزلیات
[ یک شنبه 2 آذر 1399 ] [ 17:33 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (ترا من دوست میدارم نمیدانم تو میدانی):

ترا من دوست میدارم نمیدانم تو میدانی
درون دیده میخوانم نمیدانم تو میخوانی

برای شعر هر روزم فقط گافیست کمی شوری
به پای حس مجنونم تو زیبا رو بیفشانی

مرا باتوست پیوندی پریشانم کنی چندی
به تاب جعد گیسویت دل ودیده برنجانی

نه بر عهدت تو پابندی نه بر مرگم تو خرسندی
بزخم دل نمک روی نمک از چه تو پاشانی

مصیبت نامه ی دلرا من مجنون غافل را
تماشا می کنی هردم به لب صدخنده میرانی



برچسب‌ها: غزلیات
[ یک شنبه 2 آذر 1399 ] [ 17:32 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (خسته ام خسته از این موج بهم پیوسته ):

خسته ام خسته از این موج بهم پیوسته
ره پر خوف وخطر پای مرا بشکسته

هر طرف می نگرم ظلمت وخاموشی ها
مرده هر نور وچراغی که به شهراراسته

اندرین سوز که ویرانی وغم می بارد
پای امید مرا ظلمت شب بر بسته

مانده ام تا که سحر جلوه کند در شهرم
بوسه بر صبح دلاویز کنم آهسته

تا تغزل طرب اندازم وصد شور به پا
ناله تا سر نکشد غمزده دل هر لحظه



برچسب‌ها: غزلیات
[ یک شنبه 2 آذر 1399 ] [ 17:30 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (هرگز نراندم من ترا باعشق خواندم من ترا):

هرگز نراندم من ترا باعشق خواندم من ترا
تا گیرمت در جان خویش راندی زکویت دیده را

مجنون شدم لیلا شوی وامق شدم عذرا شوی
فرهاد خود شیرین من چون شمع سوزاندی چرا

آغوش دل بگشادمت من باجنون دل دادمت
با اینهمه شور وجنون از کوی خود راندی مرا

اندوختم بر دیده غم هی گریه کردم پیش شمع
افروخته هردو پای هم پروانه گون میرم ترا

دربهت یک ویرانیم بشکن تواین ویرانیم
با بوسه های دل نواز شوری بنه دیوانه ر



برچسب‌ها: غزلیات
[ یک شنبه 2 آذر 1399 ] [ 17:28 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (در این بهار بی بهار):

در این بهار بی بهار دراین بهار تلخ وتار
گرفته اسمان دل چو ابر سرد سوگوار

دراین دیار غمزده و مردمی ستم زده
بهار اگر چه سر زده به شاخه نیست برگ وبار

در آسمان شهر من فتاده بغض مرگ وغم
طراوتی بشهر نیست دراین دیارغمگسار

بگو به آن یگانه مرد بیا دراین هجوم درد
بزن بر این بهار زرد ترانه های ماندگار

نشسته ام دراین غروب به انتظاریک سحر
بیاسفیر خوش خبربزن شب سیه بدار

بزن به کوچه های دل چراغ مهربانیت
در این بهاربی بهاردراین شب سیاه تار

دوباره شهر کور من پرازستاره کن بیا
فقط تومانده ای ازاین قبیله های تکسوار



برچسب‌ها: غزلیات
[ یک شنبه 2 آذر 1399 ] [ 17:26 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (‍ نشسته روی قایقی برای جستجوی تو):

‍ نشسته روی قایقی برای جستجوی تو
رسیده ام به پای خط ندیده دیده روی تو

ازاین حضورموج ها رسیده ام به انتها
دراین غروب غمزده چه میدوم بسوی تو

مرا ببر از این حصار از این حصار غمگسار
شکسته غم سبوی من قسم به حسن وموی تو

بیابیا که خسته ام به مرگ خود نشسته ام
دراین دمی که می روم نمیرد آرزوی تو

به گل نشسته قایقم بیا تو ای شقایقم
به دشت و باغ می وزد ترنمی ز بوی تو



برچسب‌ها: غزلیات
[ یک شنبه 2 آذر 1399 ] [ 17:24 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل ( بریده طاقت وصبرم ):

بریده طاقت وصبرم به سینه زخم نهانی
به دیده اشگ مدامی به خانه اه وفغانی

شکسته پای امیدم گسسته بندنویدم
هجوم دردغریبی چوفصل سردخزانی

نه درزمانه وفایی نه مهریارونگاری
گرفته غمزده بغضی گلوی مابه جوانی

غریب وخانه بدوشم به گنج عزلت ودرد
به شعرچگونه بکویم وبرتوباچه زبانی

زبخت خودبه عذابم زدست دل به فغانم
نمانده برمن وچشمم نه نایی و ونه جانی

به جستجوی توعمری دویدم وننشستم
به کوی وبرزن هرجانیافتم ازتونشانی

جنون خانه مارانیامدی که به بینی
توناله هاوفغانم توگریه های نهانی

تمام هستی خودراوشورومستی دلرا
به زیزپای توریزم اگرتولب به تکانی

به نازوغمزه گرفتی دلم به خنده توگفتی
به پای دلبرچون من دهی توجان وجوانی

اگرچه پای توعمری نشستم ونشکستم
ولی به خنده تلخت شکسته ام توندانی

وفای عهدومروت میان عاشق ومعشوق
براینکه دل بربایی نه اینکه جان بستانی



برچسب‌ها: غزلیات
[ یک شنبه 2 آذر 1399 ] [ 17:21 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (‍ گله دارم ز تو چون دلبر ماهم نشدی):

 گله دارم ز تو چون دلبر ماهم نشدی
شب یلدا شدو تو همدم آهم نشدی

همه شب سوخت دلم درغم دلتنگی تو
تو در این ظلمت شب شمع نگاهم نشدی

همه جا شهره شدم شهره به دیوانگیت
تو در این درد وجنون پشت وپناهم نشدی

شب تلخیست سحر کاش دمد کلبه ی ما
که دراین غمگده تو صبح وپگاهم نشدی

به هراسم که شود چون شب یلدا نگهت
بر یعقوب دلم یوسف چاهم نشدی

چه دهم شرح غمت با دل واین دیده چه بود
توشبیه غم واین اشگ نگاهم نشدی



برچسب‌ها: غزلیات
[ یک شنبه 2 آذر 1399 ] [ 17:19 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]
صفحه قبل 1 ... 26 27 28 29 30 ... 40 صفحه بعد
  • رنکینگ
  • قالب وبلاگ