غزل (دردودریغاکه دراین شهرغم انگیزترینم):

دردودریغاکه دراین شهرغم انگیزترینم
درشهرخودم زایربیچاره واواره ترینم

 

صدزخم بدل دارم وصدداغ به جانم
انداخته فغان برفلک اواز حزینم

 

ازدست کسی ناله ندارم نه شکایت
این بخت سیه کرده چنانم وچنینم

 

من درددل خویش به هرجاکه کشودم
لبخندزدندبرمن واین اه غمینم

 

بیگانه ملامت کندودوست شماتت
پیداونهان هردونشستندکمینم

 

دل هم که بخون ریخته بادیده حیاتم
چون جغدمگرباخودوبادردنشینم

 

باری توخدایاسببی سازکزین شهر
من رحل اقامت بکشم پای به چینم



برچسب‌ها: غزلیات
[ جمعه 21 آذر 1399 ] [ 11:8 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

دکلمه غزل لیلی من دگربس است

غزل لیلی من دگربس است
باصدای وجی الله شیخی 
ازدفترشعر۱۳۹۵

 

 

برای دریافت فایل دکلمه اینجا کلیک کنید



برچسب‌ها: دکلمه ها
[ جمعه 21 آذر 1399 ] [ 11:0 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (دلم گرفته):

دلم گرفته از همه دلم لبالب از غمه
دلم گرفته ازخودم نه ازخودم که ازهمه

 

هوای بیقراردل چواسمان گرفته است
گهی به گریه گه به غم شبیه یک جهنمه

 

بیاببین که زخم هادراین دلم چه می کند
مرابه خون نشانده است همین غمی که بامنه

 

یکی نشسته می خورد یکی شکسته میکند
دمی بیادرون دل ببین چسان قیامته

 

نه ازکسی شکایتی نه شکوه وعنایتی
زدردشکوه میکنم همیشه درتن منه



برچسب‌ها: غزلیات
[ جمعه 21 آذر 1399 ] [ 10:57 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل(جان مولا دل ماداغ ولایت زده است):

جان مولا دل ماداغ ولایت زده است
یاد ان اتش وفانوس وعدالت زده است

 

یاد ان چاه که لبریز غم ودرد تو بود
بازدرکوفه ی این قوم وجماعت زده است

 

یادان پا ودل زخمی صد وصله ی تو
خون بدل چون تو به محراب عبادت زده
است

 

بوی تزویروریا پرشده درخانه ی دین
زخم پیشانی وسجاده رذالت زده است

 

نام مولا شده دکان دغل بازی وفسق
حرمله امده دکان ولایت زده است



برچسب‌ها: غزلیات
[ جمعه 21 آذر 1399 ] [ 10:54 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (چشم دل):

چشم دلم به سوی تو ؛ چشم تو ناز می کند
باد حزین زموی تو ؛سلسله باز می کند

 

شهد خیال خال تو ؛ برده خیال خام ما
سوی مه جمال تو ؛ کعبه نماز می کند

 

سوز صدای ساز دل ؛ عشق به نغمه می زند
بر سر سجده گاه تو ؛ راز و نیاز می کند

 

هدیه فراق خود مده ؛ این دل خسته حال را
بی تو جمال ماه را ؛ محرم راز می کند

 

بر سر کوی زرگران ؛ چهره بپوش و چشم بند
چون که شناخت زرگری ؛ بر تو چه آز می کند

 

از رخ آفتاب تو ؛ کعبه ی دل خجل شود
قبله بر این نماز ما ؛ قهر حجاز می کند



برچسب‌ها: غزلیات
[ جمعه 21 آذر 1399 ] [ 10:50 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (توبهترین ترانه ای):

توبهترین ترانه ای توشعرجاودانه ای
دراین هبوط غمزده سرورعاشقانه ای

 

بزن به تاروپوددل تونقش مهربانیت
به زخمه های سازمن توچنک وصدچغانه ای

 

به سازخویش ونای دل اگرترانه می زنم
به همت نکاه توست که بهترین بهانه ای

 

اگرترابه شعرخویش فغان وناله می کشم
به بیت بیت شعرمن شعورعارفانه ای

 

تمام میشوم شبی عنایت توگل کند
به هستیم به مستیم توشورشاعرانه ای

 

مسیح واژه های من بیادراین غروب ودرد
دم توزنده میکندغروب هرترانه ای



برچسب‌ها: غزلیات
[ جمعه 21 آذر 1399 ] [ 10:45 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (گله دارم زتوچون دلبرماهم نشدی):

گله دارم زتوچون دلبرماهم نشدی
شب یلداشدوتوهمدم اهم نشدی


همه شب سوخت دلم درغم دلتنگی تو
تودراین ظلمت شب شمع نگاهم نشدی


همه جاشهرشدم شهره به دیوانگیت
تودراین دردوجنون پشت وپناهم نشدی


شب تلخیست سحرکاش دمدکلبه ی ما
که دراین غمکده توصبح وپگاهم نشدی


بهراسم که شودچون شب یلدانگهت
بر یعقوب دلم یوسف چاهم نشدی


چه دهم شرح غمت بادل واین دیده چه بود
توشبیه غم واین اشگ نکاهم نشدی



برچسب‌ها: غزلیات
[ جمعه 21 آذر 1399 ] [ 10:42 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (مقام بی نیازی):

مامقام بی نیازی درکدایی یافتیم
ماغنای پادشاهی دررهایی یافتیم

اتشی افکنده درپشمینه ی تزویروزهد
لاجرم اززهدفاسق مبتلایی یافتیم

درتجلی کاه وحدت بامددازپیرعشق
ترک سرکردیم واخراین کدایی یافتیم

گرچه مارابی سبب دیوانه داندخلق شهر
باهمین دیوانگی این اشنایی یافتیم

یوسفی گشتیم تاکشتیم زلیخای کناه
باقبای پارگی اززهدفاسق مارهایی یافتیم



برچسب‌ها: غزلیات
[ جمعه 21 آذر 1399 ] [ 10:38 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (اه وفغان وتاب تب من):

اه وفغان وتاب تب من
اشفته سازندروزوشب من


دل بافغانش اوباعنانش
کاخررسانندجان برلب من


مشگل توانددل جان نبازد
ازعشوه های نوشین لب من


ازجوریاروازناله ی دل
روزم سیه گشت همچون شب من


مرغان صحراماه وستاره
یکدم نخفتندازیارب من



برچسب‌ها: غزلیات
[ جمعه 21 آذر 1399 ] [ 10:36 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (اتشی بردل ):

اتشی بردل این جمع پریشان زده ای

اخرای ترک ستمگرتوچه اسان زده ای

خال وابروی تویارابفربت همه را

باچنین حسن تواتش بدل وجان زده ای

باده دی بی من بیچاره زدی ازچه سبب

اتش اخربدل بی سروسامان زده ای

کارعشق است پریشانی عشاق جهان

بی وفادست توبالاترازامکان زده ای

رخ چوگل دردل صحرابفکندی مه من

دست برصیدهمه گبرومسلمان زده ای

هرکه بیندرخ زیبای توبازددل ودین

دین ودل چیست که غارت توبه ایمان زده ای

توبه شیرین صفتی برده قرارازدل خلق

زان میان غارت این بی دل وبی جان زده ای

ازمی و مسجدمیخانه تویی مطلب ما

ناله اینجابودای ترک ستمگرتوکه پنهان زده ای



برچسب‌ها: غزلیات
[ جمعه 21 آذر 1399 ] [ 10:33 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]
صفحه قبل 1 ... 14 15 16 17 18 ... 40 صفحه بعد
  • رنکینگ
  • قالب وبلاگ