غزل ( هی بخودنازوبه لب هاعشوه میداری که چه):

 هی بخودنازوبه لب هاعشوه میداری که چه

برسیه چشمان مستت فتنه می باری که چه

زلف می ریزی برخ تا دل بری ازبیدلی

گیرم ان بیدل ببردی باصدعیاری که چه

دردلازاری ایازی من په محمودی عیان

همچوداعش بی ترحم سینه می پاری که چه

ظلم هم اندازه داردجورهم اندازه ای

بااسیرانت نکویی کن دل ازاری که چه

صبرایوابم اگرباشدتمامش می کنی

این دل یعقوب مارا رنجه میداری که چه



برچسب‌ها: غزلیات
[ سه شنبه 25 آذر 1399 ] [ 13:23 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (روزبادردم وشب باغم واین حال منست):

روزبادردم وشب باغم واین حال منست
ناله هم مثل یکی سایه به دنبال منست

 

زندگی می مکدهردم زمن این جان عزیز
این هم ازخلقت من هست وزاقبال منست

 

پای غم گرچه نهادم همه هستی خودم
چونکه غم مال من وسهمی ازاموال منست

 

شکوه ازدردندارم ونه ازدوست ولی
راحتی ازدوستمکار هم امال منست

 

خسته از زندگیم وای بدادم برسید
هم ستم هم غم وهم دردعجبامال منست



برچسب‌ها: غزلیات
[ سه شنبه 25 آذر 1399 ] [ 11:42 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل(دادماازدست این جلادهابربادرفت):

دادماازدست این جلادهابربادرفت
سالهابیدادبرمادست استبدادرفت

 

سروهاببریده شدبااین تبرهاازوطن
صدهزاران سروخون الوده بافریادرفت

 

هرکه دادی زدکلویش سرب سرخی ریخته شد
ای بسا براین شهیدان وطن بیدادرفت

 

داد این خاک کوهرزارابدست اجنبی
هستی مادست این جلادبی بنیادرفت

 

کشورویران ماکی می رهدازدست ظلم
یک به یک خونین دلان ازملک این فرهادرفت



برچسب‌ها: غزلیات
[ سه شنبه 25 آذر 1399 ] [ 11:39 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (دلم راچوبردی):

دلم راچوبردی زدستم زدستم
بهجرت شکستم شکستم شکستم

تواخرنبودی به بینی فغانم
که خون شدزدست فراق توجانم

نه دلرازدستت توانم ستانم
نه بی توتوانم دل ازغم رهانم

مه من مه من بیا بین فغانم
زهجرت غم دل بریده امانم

جفاجونگارا جفاجونگارم
سیه کرده ای توچوشب روزگارم

چه سازم زدستت چه گویم زجورت
نظرکن که خون شددل من زهجرت



برچسب‌ها: غزلیات
[ سه شنبه 25 آذر 1399 ] [ 11:36 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (دیشب سروده ام غزل عاشقانه ای):

دیشب سروده ام غزل عاشقانه ای
بی شیخ ومحتسب زده ام بزم شبانه ای

 

دربزم خود به کوری چشم حسود شهر
با دل زدیم و یار می محرمانه ای

 

عشرت به کام بود ومی اندرسبومدام
ساقی بدست پیاله ومطرب ترانه ای

 

لب برلبش نهاده وصدبوسه بررخش
باز ا به بین چه شوروولوله ی عاشقانه ای

 

صوفی که مست ریا بود واندرنماز خویش
مارا صراحی می بود ویار وخانه ای



برچسب‌ها: غزلیات
[ دو شنبه 24 آذر 1399 ] [ 20:49 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (می سوخت دلم درغم هجران تونبودی):

می سوخت دلم درغم هجران تونبودی
می داد دلم جان به توای جان تونبودی

 

یک مشت خیالات که مهمان دلم بود
دربزم من ای مایه ی جانان تونبودی

 

اتش زده بودی به دل وجان پریشان
درسوگ دل وگریه ی طفلان تونبودی

 

غافل چه خبربوددراین منزل ویران
بودندهمه جزتوبدان خوان تونبودی

 

من بودم ودل بودوغم ودردوجدایی
درجمع من واینهمه یاران تونبودی


[ دو شنبه 24 آذر 1399 ] [ 20:47 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (گشته ام عمری پریشان):

گشته ام عمری پریشان بهرچشمانی که نیست

خانه رااراسته ام ازبهر مهمانی که نیست

دردرابوسیده ام باخنده های زیرلب

گریه هاکردم به خلوت اشگ پنهانی که نیست

لحظه هاراگشته ام بادارتلخ انتظار

تارسم بر ان بهارپر ز بارانی که نیست

شسته ام بااشگ خیس بیقرارچشم خویش

برده ام بریک جنون دلرا ودرمانی که نیست

پای دل دادم اگرمن خونبهایی پس گزاف

بهر ان یار است که اورا عهدوپیمانی که نیست



برچسب‌ها: غزلیات
[ دو شنبه 24 آذر 1399 ] [ 20:45 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (در بهت یک حیرانیم):

در بهت یک حیرانیم آبادکن ویرانیم
دراین هبوط غم فزا من در غروبی فانیم

 

هیچم حبابی چون سراب سرگشته ای چو دل خراب
افتاده ام در اضطراب چون کشتی طوفانیم

 

وا مانده ام از قافله با یک دلی پر ابله
از جذبه ی روحانیت باری چرا می رانیم

 

من در جنون افتاده ام در شط خون افتاده ام
سامان بده براین جنون بر بی سر وسامانیم

 

پیچیده در تاب وتبم وای این جنون هرشبم
ببریده صبر از دامنم این دیده ی بارانیم

 

من زآئرم در کوی تو سرمست آن ابروی تو
گر از درت هم رانیم ور بر درت هم خوانیم



برچسب‌ها: غزلیات
[ دو شنبه 24 آذر 1399 ] [ 20:43 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل(نه گلی ز بوستانی نه دلی ز دلستانی):

نه گلی ز بوستانی نه دلی ز دلستانی
به کجاروم ازاین شهر که ندارم آشیانی

 

نه وفا ز دوست دیدم ونه مهرز آشنائی
دل ساده باور من به کجا مرا کشانی

 

زده هر کسی درونم به فریب عشق زخمی
همه حاصلم به هستی شده زخم این وآنی

 

به کجا برم شکایت که دگر نمانده طاقت
بکشم غمی نهانی ز فریب زندگانی

 

من دل شکسته چون نی بکشم اگر فغانی
بشکسته استخوانم غم ودرد دل نهانی

 

شده ام برآن که عزلت بگزینم از دل خود
که ندیده ام ز او هم نه وفا نه همزبانی

چه غریب ودلشکسته ز جفای روزگارم
بچشان شراب مرگی برسم به جاودانی



برچسب‌ها: غزلیات
[ دو شنبه 24 آذر 1399 ] [ 20:41 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل( نه ترک میخورد این بغض پریشان صبورم):

‍ نه ترک میخورد این بغض پریشان صبورم
نه رها می کند این دیده ی رنجیده کورم

 

همه شب شگوه بریزد به برم دل به بهانه
وکمی شور به پاشد بر دل دیده ی شورم

 

چه کنم با غم جانسوز درونم و جنونم
ودلازاری این عربده جو یار شرورم

 

چقدر شعر بگویم ومن از یار به مویم
ببرم عاقبت این زخم دل ودیده بگورم

 

همه جا شهره شدم در بر هر برزن وگوئی
بسکه لبریز غروری نشدی سنگ صبورم

 

نه ز تو شگوه توانم نه جسارت به رهانم
عجب انداخته ای وای تو صیاد به تورم



برچسب‌ها: غزلیات
[ دو شنبه 24 آذر 1399 ] [ 20:37 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]
صفحه قبل 1 ... 11 12 13 14 15 ... 40 صفحه بعد
  • رنکینگ
  • قالب وبلاگ