غزل (غم بیماری دل):

روزوشب ناله کنم ازغم بیماری دل
همدمی نیست که ایدبه پرستاری دل


انکه عمری به فراقش جگرم خون شده بود
در دم مرگ نیامدکه کندیاری دل


اخرای غم سرالفت مبرازمن که مرا
جزتوکس نیست که ایدبه پرستاری دل


قصه ام وردزبانهاشده بودبسکه مرا
هرطرف رفته پی چاره ی بیماری دل


روزوشب من به بلای دل ودل درغم من
فرصتم رفت کنم فکرگرفتاری دل



برچسب‌ها: غزلیات
[ سه شنبه 25 آذر 1399 ] [ 14:3 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (باخودم دیشب کمی طرح شکایت داشتم):

باخودم دیشب کمی طرح شکایت داشتم
قاضیم دل بودوطوماری حکایت داشتم


متهم دل بودومن ازدست ان بیدادگر
درحضورش شکوه های بی نهایت داشتم


مستشارمادراین بیدادگاه هم دیده بود
ازچنین بیدادگاهی من شکایت داشتم


من شکایت دل قضاوت دیده کاتب بین ما
خودقضاوت کن چه حکمی باکفایت داشتم

داستان ماسه تن دراین مقال وقیل وقال
انقدرپیچیده شدتامن عنایت داشتم


حکم تجدیدنظررایاربی انصاف داد
اخرالامرمن زانان خودرضایت داشتم



برچسب‌ها: غزلیات
[ سه شنبه 25 آذر 1399 ] [ 14:1 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل(هرچه کردم تادلم رادردلت من جاکنم):

هرچه کردم تادلم رادردلت من جاکنم
کوشه ی چشمت برایم یک کمی جاواکنم


چون غزال سرکشی ازمن رمیدی کوشه ای
دربدرافتاده ام اندرپیت پیدا کنم


بی دلیل هرروزچشمت رابه چشمم بسته ای
لحظه ای درهای پلکت بازکن ماواکنم

تازه پیداکرده ام من نازنینی مثل تو
سال هاچرخیده ام تامثل توپیداکنم


بی تواحساسم پریشان میکندعقل ودلم
یک کمی برحس خوددستی بزن بلواکنم


درکنارت من نشستم خسته بادلواپسی
دست بکشودم بیایی تاکمی نجواکنم


پای تووقتی به حس وشعرمن ره بازکرد
تازه فهمیدم که بایددادوواویلاکنم



برچسب‌ها: غزلیات
[ سه شنبه 25 آذر 1399 ] [ 14:0 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل(بررخش خال وبه لب زیوربه خودپیچیده ناز):

بررخش خال وبه لب زیوربه خودپیچیده ناز
فتنه می ریزدزچشم مست خونریزش چوباز


حرفه اش نامهربانی شیوه ی اودل کشی

ترک غارتگربوداودردلازاری ایاز


چشم محمودمرامخمورازان دیوانه خوست

دایما درسجده می رقصددوچشمم درنماز


قامتی چون سروسیمین لعبتی همچون عذار

باچنین قامت چه سازددل خدارا اعتذاز



برچسب‌ها: غزلیات
[ سه شنبه 25 آذر 1399 ] [ 13:52 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل(انقدرخون بدل ودیده بهجران کردی):

انقدرخون بدل ودیده بهجران کردی
عاقبت ازمن این دیده برون جان کردی


زیوراراسته برحسن وبرون افتادی
باهمین شیوه عجب رخنه به ایمان کردی


عشق ورزی توبامازازل پیدابود
انچه باماودل وجان پریشان کردی


بسکه درمحضردل عشوه نمودی کاخر
دیده راخانه خراب دل نالان کردی



برچسب‌ها: غزلیات
[ سه شنبه 25 آذر 1399 ] [ 13:51 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (برای اخرین غزلم واژه کم دارم):

برای اخرین غزلم واژه کم دارم
به انتهارسیده همین یک قلم دارم

 

منم شبیه یک غزل پیرودلتنگم
که ازبرای عمرخزان رفته غم دارم

 

من ازاهالی غزل وشعرشرمنده
اگرغزل درهم بیش وکم دارم

 

دگرمراکهولت احساس پیچیده
که درغروب عمردگرحس کم دارم

 

مرارسیده کهولت احساس ول کن نیست
بکوبه حس شوخ دلم قصدرم دارم



برچسب‌ها: غزلیات
[ سه شنبه 25 آذر 1399 ] [ 13:50 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل(هی بخودنازوبه لب هاعشوه میداری که چه):

هی بخودنازوبه لب هاعشوه میداری که چه

برسیه چشمان مستت فتنه می باری که چه

زلف می ریزی برخ تا دل بری ازبیدلی

گیرم ان بیدل ببردی باصدعیاری که چه

دردلازاری ایازی من په محمودی عیان

همچوداعش بی ترحم سینه می پاری که چه

ظلم هم اندازه داردجورهم اندازه ای

بااسیرانت نکویی کن دل ازاری که چه

صبرایوابم اگرباشدتمامش می کنی

این دل یعقوب مارا رنجه میداری که چه



برچسب‌ها: غزلیات
[ سه شنبه 25 آذر 1399 ] [ 13:48 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل (من وچشمان تو):

من وچشمان تویک حس عجیبی داریم
هردویک حال غم اندوه وغریبی داریم


می کشی دل به جنونم به یکی لبخندی
کوییاخورده به قتل دل ومن سوگندی


همه جاجارزدی من به جنون افتادم
شده دیوانه دل ودیده به خون افتادم


زازل رفته چنین عاشق زارت باشم
تو دل ازاری ومن یکدله یارت باشم


همه جاوردزبانهاشده ای باورکن
شده ای شهره به بیدادگری کمترکن



برچسب‌ها: غزلیات
[ سه شنبه 25 آذر 1399 ] [ 13:47 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل(بی بهانه امدی پربهانه می روی):

بی بهانه امدی پربهانه می روی
شادمانه امدی غمگنانه می روی


بانواوسازدل امدی کنون چرا
بی صداوبی نوابی ترانه می روی


قهرونازمی کنی فتنه سازمی کنی
عاشقانه امدی کودکانه می روی


دیده ودلم نهان برده ای امان بمان
بی سبب چراازاین خوان وخانه می روی


مهردل که دیده ای ازچه دل بریده ای
اتشی نهاده ای قهرکنانه می روی



برچسب‌ها: غزلیات
[ سه شنبه 25 آذر 1399 ] [ 13:46 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]

غزل(تن زخمی عدالت زده فواره ی خون):

تن زخمی عدالت زده فواره ی خون
همه رامی شکنددشمن سرسخت جنون

ره پاکی شده اغشته به تزویروریا
تب پرعمق شقاوت شده ویرس قرون

چه کندسروبه شلاق تبرچون شکند
چه کندانکه بسا میکشدش زخم درون

توبیاحرمت مصلوب براریم به زیر
تومگرناجی عصمت شوی ازدست جنون

حسدازابرشقاوت شده سیلاب زمین
صورت خاک شدست ازتب ان ابله گون

چه کندلاله اگرزخم زمان می کشدش
همه راحجم تباهی به هراسدشب دون

تومسیحای زمین باش دراین قرن سیاه
توبیازخم زمین گشته ازاندازه برون



برچسب‌ها: غزلیات
[ سه شنبه 25 آذر 1399 ] [ 13:44 ] [ وجیه الله شیخی ]
[ ]
صفحه قبل 1 ... 9 10 11 12 13 ... 40 صفحه بعد
  • رنکینگ
  • قالب وبلاگ