غزل(جان مولا دل ماداغ ولایت زده است):
جان مولا دل ماداغ ولایت زده است
یاد ان اتش وفانوس وعدالت زده است
یاد ان چاه که لبریز غم ودرد تو بود
بازدرکوفه ی این قوم وجماعت زده است
یادان پا ودل زخمی صد وصله ی تو
خون بدل چون تو به محراب عبادت زده
است
بوی تزویروریا پرشده درخانه ی دین
زخم پیشانی وسجاده رذالت زده است
نام مولا شده دکان دغل بازی وفسق
حرمله امده دکان ولایت زده است
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: غزلیات